
متافیزیک را مابعدالطبیعه گفته ایم و شاید به همان سیاق بتوانیم به متاورس بگوییم مابعدالکون! اما اجازه دهید به سیاق متاتئوری، برابرنهاد این یکی را هم فراجهان یا فراگیتی بنامم که به نظر میرسد آخرین فرآوردۀ قرن منقضی شمسی باشد و ماهایی که داریم وارد قرن نو خودمان میشویم این یکی را هم در بقچه مان میگذاریم روی سایر خرت وپرتهایی که از ورود راهآهن تا امروز برای خودمان تلنبار کردیم گوشۀ انباری توسعه یافتگی.
متاورس فضایی اینترنتی است که از ترکیب چند تکنولوژی واقعیت افزوده، بلاکچین و هوش مصنوعی و فناوریهای مرتبط با آنها شکل گرفته تا بتوان فعالیتهایی را در آن تعریف کرد که معادل جهان واقعی اند اما موانع و محدودیتهای آن را ندارند. گفته اند که در این فراجهان مجازی موازی میتوان در هیئت یک آواتار ظاهر شد، هر لباسی را پوشید، به هر جایی رفت، هر کالایی را ساخت و خرید، هر آموزشی را داد و گرفت، از هر بازی و رابطه ای لذت برد و حتی برای خود خانه ای در پیشاآخرت بنا کرد. همۀ اینها و فراتر از آن با واقعیت افزوده ای محقق شده که به لطف رمزارزها مبادله می شود و سفر به آن با چند افزارک پوشیدنی مانند عینک و دستکش و ... که چه بسا به زودی در گوشیهای همراهمان ادغام شوند میسر است.
*****
وقتی یوسف خان مستشار السلطنه کتابچۀ بنفش را برای عرضۀ تنها راه نجات ایران می نگاشت بدون شک می انگاشت که سوت قطار تجدد را در حال لغزیدن بر ریلهای راه آهن کشیده و آنهایی که قراضه های راه آهن امین الضرب را به سیاهۀ غرامتش به دولت افزودند خواستند به یوسف خان و همالانش بفهمانند همانطور که راه دارالفنون از مدرسۀ علوم سیاسی می گذرد او نیز ناگزیر است ریل تجددش را به سمت یک کلمۀ قانون سوزنبانی کند. اینگونه شد که عمدۀ منورالفکران و اندیشه ورزان ایرانی سر مَرکب ناراهوار تجدد را از عقل عملی ابزارساز به عقل نظری اندیشه سوز در مبانی حکمرانی کج کردند و تا به امروز نیز همچنان در همان فلک می گردند. البته بودند سرخوردگانی از این راه حل دوم که تغییر و اصلاح خلقیات ایرانی ریشۀ اصلی حل دو مشکلۀ قبلی دانستند و اینگونه دریافتند که نابسامانی اوضاع این دیار راست و درست نشود مگر به واکاویدن مناسبات میان خلایق که چه سوار بر ماشین دودی باشند و چه در دربار.
*****
در باب نسبت ما و مدرنیّت سخنها بسیار رفته و خواهد رفت. شبه مدرن، نیمه مدرن، کژمدرن، نامدرن، درحال گذار، درحال توسعه، نیمه پیرامونی، در تعطیلات تاریخ و وضعیت امتناع و ... صفات و قیود گوناگونی است که برای توصیف تجربۀ تاریخی نوین ما ساخته و پرداخته شده است. این تجربۀ تاریخی گرانبها هنوز جای کاویدنها و بازخوانیهای بسیار دارد اما در اینجا مایلم به جای رویکردی گذشته نگر نگاهی آینده نگر به این تجربه بیاندازم. انتقال از نظمهای ساده به پیچیده، سنتی به مدرن، انسجام مکانیکی به ارگانیکی، اجتماع(گماینشافت) به جامعه(گزلشافت)، خاصگرایی به عامگرایی، تک سالاری به چندسالاری، نیازهای بقا به خودشکوفایی، منابع محور به داده محور، درهم تنیدگی روزافزون ساختارها و عاملیتها و ... از ویژگیهایی است که متخصصان علوم اجتماعی برای تفسیر و تبیین این فرایند پیچیده و پرفراز و نشیب برشمرده اند. با اینکه به مدرنیته های چندگانه باور دارم و تا جایی که بتوانم از تتابع اضافاتِ خوانشهای اگزوتیکِ اروپامدارِ تکامل گرایِ خطیِ هویت بنیانِ دیگرستیزِ ناروادارِ بیگانه گریز اجتناب می کنم اما درعین حال نمیتوانم نظم مدرن را عاری از هرگونه قانونمندی آماری بدانم که هر عنصری بنا به انتخاب آگاهانه یا ناآگاهانه بتواند به آسانی کنار هر عنصر ناهمساز دیگری بنشیند و هر متغیری با هر متغیر دیگری همبسته شود. به دور از هرگونه ذات انگاری فلسفی شواهد تاریخی و اجتماعی مؤید آن است که حداقل میزانی از قرابت انتخابی میان مؤلفه های الگوهای مختلف نظمهای اجتماعی برقرار است که هر یک همنوع خود را می طلبد و فرامی خواند.
*****
وقتی ایرانیان بخواهند به متاورس کوچ کنند بعید است در چادر زندگی کنند، بر اسب و استر سوار شوند، زنان در مطبخ به هیزم بدمند یا در طویله شیر دام بدوشند، مردان با برنو به شکار و غارت بروند، شاه و خان و بیگ و کدخدا و الدوله و السلطنه داشته باشند، خانه های حیاطمرکز بسازند، به مکتبخانه بروند، با درشکه بیایند و بروند، با شلیته و درازتنبان در انظار دیده شوند، برای درمان به جوشاندۀ سنبلالطیب و اسطوخودوس اکتفا کنند و نامه به کبوتر بسپارند. با اینهمه، سخت است تجسم کنیم در جایی که بسیاری از قیدوبندهای رسمی و نیمه رسمی و هنجارهای قانونی و اجتماعی حاکمیت ندارند و عاملیّتها بیشینه اند با چه الگویی از نظم اجتماعی ایرانی سروکار خواهیم داشت.
پژوهشها نشان میدهد پیوندهای خویشاوندی و قومی همچنان معیار اصلی در ورود به سلسله مراتب سیاسی است. با اینکه ولع زیادی در مبادلۀ رمزارزها هم داریم، در فقدان ساختارهای حقوقی و شیوهنامه های دقیق مالی یا به تعبیر گیدنز نظامهای انتزاعی تعمیم یافته، اعتماد بین شخصی سازوکار مطمئن تراکنشهای اقتصادی است. الگوی مکان یابی شهرنشینی با شبکه های خونی و هویتی انطباق بیشتری دارد. با اینکه برای کسب قدرت و انباشت ثروت هم ممکن است سراغ علم و دانش مدرن برویم اما چه بسیار میشنویم کسانی که همچون سرپرست وزارت تحصیلات عالی طالبان، دانشگاه کابل را منشأ تمام بدبختیهای افغانستان بدانند. انتخابات را دوست داریم و با شور و اشتیاق هم در آن شرکت میکنیم اما وقتی پای صندوقهای رأی میرویم تعلقات محلی و طایفه ای بر همه چیز می چربد؛ بگذریم از آنانکه هنوز با برنو درپی هم میافتند تا کسانی را از رأی دادن به کسی یا کسانی بازدارند و روابط خصوصی منطق مناسبات حوزۀ عمومی است که ریشۀ فساد منتشر است. خاصگرایی قبیله گرایانه نه تنها در سیاست و اقتصاد که در دانشگاه و حوزه نیز الگوی غالب است و نخبگان سیاسی از ولایت مطلقۀ فقیه تا دولت ممتنع اسلامی در نوسانند. برخلاف پروتستانهای کالونیست هنوز مطمئن نیستیم که کسب مال و زراندوزی، جهادی موجب رستگاری است یا پرکردن شکم از آتش جهنم و آیا عقل معاش و تفکر در آن با تدبیر خلقت در تعارض است یا شأنی از شئون خلیفه اللهی است. رگه های صوفیانه و درویش مسلکانه که با عرفانهای پست مدرن عصرنوین نیز آمیخته زیستن در لحظه و دم غنیمت شمردن را می آموزند و همزمان تمایلات هزاره گرایانه بلندپروازیهای معطوف به آینده ای نامعلوم را برمی کشند. با اینکه خیلی وقتها همزمان با نیویورکیها و لندنیها از مواهب جهانی شدن بهره می بریم و با شتاب نوترین میوه های آن را می چینیم، درعین حال، تمایل نژادپرستانۀ پنهانی به ما میگوید که اخلاق، انسانیت، مهربانی، هوش، علم، تمدن و «هنر نزد ایرانیان است و بس».
*****
در آستانۀ قرن پانزدهم شمسی جامعۀ ایرانی در مقایسه با بسیاری از دوره های پیش از خود وضعیت تاریخی منحصربفرد و متمایزی یافته است. میدانم که الان خیلیها با خشم یا پوزخند به این کلمات مینگرند و برخی هم آن را تأییدی بر نظر خود می انگارند. اما تغییرات نسلی، علمی و تکنولوژیک و برآیند نیروهای اقتصادی و بین المللی ما را برآن داشته تا در دوراهی های پیشگفته و بسیاری دوراهی های دیگر دست به انتخاب بزنیم هر چند چالشهای جدیدی نیز پیش پایمان قرار خواهد داد. در تاریخ گذشته و معاصرمان جامعۀ ایرانی کمتر پیش آمده که این اندازه به اطلاعات دسترسی داشته و به خودآگاهی جمعی رسیده باشد. امکان ارتباط نه تنها با سایر ملل جهان که تجربۀ زندگی خرده فرهنگهای ایرانی نیز این چنین میسر نبوده است. امر سیاسی تا این اندازه اهمیتش را از دست نداده و نگاه به ساختارهای ثابت اجتماعی همچون دولت، خانواده، اقتصاد، دین و حقوق چنین سیالیتی نیافته است. فارغ از صحت و سقم و خوبی و بدی هر یک از گرایشها و داوریها این سطح از پویایی و چنین میزانی از چندگونگی اجتماعی و فرهنگی به بالاترین سطح رسیده است. حال باید دید ایرانیان در این کوچ بزرگ به فراگیتی خود چه الگویی را برمی گزینند.
توسعه گرایان در طول یک قرن گذشته تلاشهای صادقانه و فداکاریهای مجدانه ای را صورت داده اند تا ایران را سوار بر قطار تمدن نوین کنند که در این مهم گاه کامیاب بوده اند و گاه با موانع سختی مواجه شده اند. در این فرایند پر فراز و نشیب دو مسیر اصلی قابل شناسایی است. مسیر اول دستیابی به علم و فناوریهای نوین بوده که با اعزام محصلین به اروپا و سپس بنیان گذاشتن نهادهایی همچون دارالفنون و دانشگاه یا واحدهای صنعتی و کارخانجات تولیدی یا واردات کالاها و فرآورده های جدید کشورهای توسعه یافته شکل گرفته است. مسیر دوم برای پیگیری اصلاحات سیاسی و تغییر نهادهای حکمرانی در قالب انقلابها و جنبشهای سیاسی و اجتماعی یا تلاشهای فکری همچون تأسیس مدرسۀ علوم سیاسی یا انتشار کتب و مجلات بوده است. آنچه به نظر میرسد در هر دو مسیر کمتر به آن توجه شده آن است که بسیاری از مسائل جامعۀ ایران و البته جوامع مشابه در هر دو محور «ساختارهای پیشامدرن و پیشاتوسعه ای» است که بدون تعیین تکلیف آنها و تدوین نظام نظری برایشان هر تلاش نوگرایانه و توسعه خواهانه عقیم و ابتر خواهد ماند. به عبارت دیگر این کافی نیست که صرفاً به چگونه مدرن شدن بیاندیشیم بلکه لازم است اقتضائات ضروری وضعیتهای پیشامدرنمان را صورتبندی کنیم.
نویسنده: احمد شکرچی
۰۸:۱۰ ,۰۴ فروردین ۱۴۰۱